اسبان و این جمع فرس است که بمعنی اسب باشد. (غیاث اللغات). جمع واژۀ فرس، بمعنی اسب. (آنندراج) (منتهی الارب) : از ترس و هراس با سلاح و افراس خود را در آن آب... بر باد می دادند. (جهانگشای جوینی) ، کارگذاشته. (یادداشت بخط مؤلف) : در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین. شاکر بخاری. و رجوع به افراشتن شود. - افراشته قد، آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی. (فرهنگ شعوری). - افراشته گوش، آخته گوش. بلندگوش: خر افراشته گوش. - برافراشته، مشیّد. (منتهی الارب). بالابرده شده. بلندگردیده
اسبان و این جمع فرس است که بمعنی اسب باشد. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ فَرَس، بمعنی اسب. (آنندراج) (منتهی الارب) : از ترس و هراس با سلاح و افراس خود را در آن آب... بر باد می دادند. (جهانگشای جوینی) ، کارگذاشته. (یادداشت بخط مؤلف) : در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در بلندین. شاکر بخاری. و رجوع به افراشتن شود. - افراشته قد، آخته قد. (مؤید). بلندبالا. کذا فی المحمودی. (فرهنگ شعوری). - افراشته گوش، آخته گوش. بلندگوش: خر افراشته گوش. - برافراشته، مشیّد. (منتهی الارب). بالابرده شده. بلندگردیده
بر سر. (آنندراج). گرد سر. گرداگرد سر: بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، زیر سر: همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرا شود
بر سر. (آنندراج). گرد سر. گرداگرد سر: بسکه از نرگس تو فتنه فزوده ست رواج دامن فتنه چو دستار فرا سر پیچم. ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج). ، زیر سر: همانجا خفتی بر زمین و بالش فرا سر نه. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرا شود
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه